۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

نظريه دولت در انديشه سياسى حسن البنا

حسن البنا در سال 1906م. در محموديه از توابع بحيره مصر به دنيا آمد و در مدرسه الرشاد، مركز تربيت معلم دمنهور و دارالعلوم قاهره تحصيل كرد. پس از فراغت از تحصيل در دارالعلوم، معلم مدارس شهر اسماعيليه شد.

وى در همين شهر (در سال 1939م) هسته نخست اخوان المسلمين را شكل داد. پس از انتقال محل تدريس وى به قاهره، مركز عام و مقر رهبرى اخوان المسلمين نيز به قاهره انتقال يافت. در قاهره نشريه اخوان المسلمين را با هدف تبليغ دعوت خود كه رواج گسترده‏اى يافته و در همه جاى مصر شعبه‏ها و مراكزى داشت، منتشر كرد. دعوت اخوان به تدريج مرزهاى مصر را در نورديد و در كشورهاى عربى طرفدارانى يافت. در سال 1949م. حسن البنا به دست نيروهاى حكومتى در قاهره ترور و به قتل رسيد. البنا آثار متعددى دارد كه از آن جمله است: رسالة التعاليم، رسالة الجهاد، دعوتنا فى طور جديد، بين الامس و اليوم، الرسائل الثلاث (دعوتنا، الى اى شى‏ء ندعو الناس، نحو النور)، الاخوان المسلمون تحت راية القرآن، مشكلاتنا فى ضوء النظام الاسلامى، العقائد، المناجاة، المأثورات، احاديث الجمعة، الدعوة و الداعية، و السلام فى الاسلام.1

 

رابطه دين و سياست

 

از ديدگاه حسن البنا، حوزه سياست و حوزه دين از يكديگر جدا نيست و دولت اسلامى هم قدرت دينى را اعمال مى‏كند و هم قدرت دنيوى را:

در اسلام دو قدرت وجود ندارد كه در جامعه اسلامى با هم نزاع كنند. قدرت يگانه و يكپارچه است و در دولت تجسم مى‏يابد كه بر امور دين و دنيا اشراف دارد؛ بنابراين دولت، قدرتى است داراى رويكرد به جامعه و قدرتى است كه احكام را اجرا مى‏كند، حافظ امنيت و نظم است و عدالت را در بين مردم حاكم مى‏كند.2

 

حسن البنا مى‏ديد كه مسلمانان عملاً دين را از سياست جدا كرده‏اند و اين جدايى به تعبير وى «نخستين گام سستى و منشأ فساد» بود. از ديدگاه وى، راهى براى خروج از اين وضع جز با برپايى «حكومتى اسلامى» وجود نداشت.3

 

اهداف دولت اسلامى

 

انديشه حسن البنا در دعوت به برپايى دولت اسلامى مبتنى بر اهدافى است كه وجه مميز آن به شمار مى‏رود: نخست، تثبيت رابطه شريعت با دولت يا تثبيت دينى بودن دولت، بى‏آن كه مقصودْ دولت دينى به معناى غربى‏اش باشد؛ دوم، تفاوت دولت اسلامى با همه مكاتب قديم و جديد است. حسن البنا در يكى از نامه‏هايش، اظهار شگفتى مى‏كند از اين كه كمونيسم داراى دولتى است كه منادى آن بوده و ترويجش مى‏كند و فاشيسم و نازيسم داراى ملت‏هايى هستند كه تقديسشان مى‏كنند و در راه آن مجاهدت مى‏كنند، ولى «حكومتى اسلامى را نمى‏يابيم كه به وظيفه دعوت به اسلام ـ كه محاسن همه اين نظام‏ها را دارد و فاقد معايب همه آنهاست ـ عمل كند و آن را به عنوان نظامى جهانى كه راه حل درست و روشن و بى‏ضرر همه مشكلات بشر در آن است، به ديگر ملت‏ها ارائه و معرفى كند».4

 

اخوان از همان ابتدا فراگيرى دعوتشان را اعلام كردند و منظورشان عدم جدايى دين از سياست يا دين از دولت بود. آنان اهدافشان را در ميثاقى با عنوان «عقيدتنا» ارائه كردند. از كنگره پنجم اخوان در سال 1939 براى نخستين بار اهداف اخوان المسلمين در بندهاى قانون اساسى آن تصريح شد. در بند دوم اين قانون يكى از اهداف جماعت را «برپايى دولت شايسته‏اى مى‏داند كه احكام و آموزه‏هاى اسلام را عملاً پياده و در داخل از آن حراست و در خارج آن را تبليغ كند».5 دولت مورد نظر اخوان بعد اخلاقى داشت و صفت «صالحه» را براى آن به كار مى‏بردند و از به كار بردن عناوينى چون دولت دموكراتيك يا دولت ليبرال و يا حتى دولت شورايى اجتناب مى‏كردند. آنان وظيفه دولت را حراست از شريعت با همه امكانات مى‏دانند. حسن البنا به سخن امام محمد غزالى استشهاد مى‏كند كه مى‏گويد: «بدان كه شريعت اصل است و پادشاه نگاهبان، و آنچه كه اصل ندارد ويران است و آنچه نگاهبان ندارد، ضايع است». وى سپس نوع حكومت در اسلام را چنين تعريف مى‏كند:

 

پس دولت اسلامى جز بر اساس دعوت بر پا نمى‏شود. دولت اسلامى دولت رسالت است نه تشكيلات مديريت و نه حكومت ماده جامدِ گنگ بى‏روح. دعوت نيز جز در سايه نهاد حمايت كننده‏اى كه حفظ و ترويج و تبليغ و تقويتش كند پا بر جا نمى‏شود.6

 

اخوان معتقد به ضرورت وجود حكومت اسلامى به عنوان ابزار برپايى جامعه فاضل يا برانگيختن امتى بود كه به اسلام به عنوان دين حق گردن نهاده است. البنا در كنگره ششم اخوان در ژانويه 1941 چنين گفت: اسلام به عنوان نظام و پيشوا، دين و دولت و شريعت و اجرا، آمده و نظام آن باقى مانده و اين دين همچنان پيشواست و دين تداوم دارد و دولت تباه شده و قوانين و اجرا كنندگان رونق يافته‏اند... و اخوان المسلمين براى تأييد نظام به وسيله حاكمان و احياى دوباره دولت اسلام و اجراى احكام اسلام و برپايى حكومتى مسلمان و مورد تأييد امت مسلمان مى‏كوشند؛ امتى كه امور زندگى‏اش را شريعتى اسلامى تنظيم مى‏كند كه خدا پيامبرش را به پيروى از آن امر فرموده است:


ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَرِيعَةٍ مِنَ الاْءَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ ـ إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللّهِ شَيْئاً وَ إِنَّ الظّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ اللّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ؛7 سپس تو را در طريقه آيينى كه [ناشى] از امر [خداست [نهاديم. پس آن را پيروى كن و هوس‏هاى كسانى را كه نمى‏دانند پيروى مكن. آنان هرگز در برابر خدا از تو حمايت نمى‏كنند و ستمگران بعضى‏شان دوستان بعضى [ديگر]ند و خدا دوست پرهيزگاران است.
آواي بلوچستان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر